عسل قشميعسل قشمي، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

عسل شمالی

خواب پله ای

امسال تابستون که به شمال خونه عزیز اینا رفته بودیم ، تو صبحها زودتر از منو و بابات بیدار می شدی و می رفتی توی حیاط دم پله همراه عروسکت می خوابیدی اینم عکسهایی که ازت انداختم                                       ...
11 مرداد 1391

قلعه رودخان

مدتی بود که از اطرافیانمون شنیده بودم که قلعه رودخان خیلی قشنگه ، بخاطر همین موقعه که با خاله زهرا اینا دورهم جمع شده بودیم تصمیم گرفتیم که فردایی صبج زود راه بیفیتم و بریم قلعه روخانو ببینیم ، عزیز جون فسنجون پختش ، راستی چون صبح زود راه افتادیم وقتی به ابتدای قعله رودخان رسیدم اولش بساط صبحانه رو پهن کردیم و حسابی دلی از عذا دراوردیم ، بعدش دیدیم که می گن حسابی باید کوهنوردی و پیاده روی کنیم  ، ابتدای راهمون دیدیم که چند تا فروشند عصای بامبو می فروشن  تو و بابا و عزیز هرکدومتون یه دونه عصا خریدید ، بلاخره همراه عزیز و باباجی و خاله زهرا اینا راه افتادیم که بریم بالا ، می گفتن که برای رسیدن به قلعه باید حدود ١٠٠٠تا پله رو...
11 مرداد 1391

وقفه

دختر گلم ، ما از تاریخ 7 تیر تا 4مرداد به مسافرت رفتم ، واسه همین نتونستم وبلاگ تو بروز کنم ، سعی میکنم تمامی خاطرات این سفرمونو برات بنویسم
11 مرداد 1391

چندساله پیش

موقعی که داشتم توی فایلها لب تاب دنبال عکسات می گشتم ، یکی از عکسهات که وقتی که سه سالت بود را پیدا کردم که همراه پسر و دختر عموت (ساحل و مهرزاد) به یکی از ییلاقات (اسمشو یادم نیست) که روی یکی از قله های کوه با ارتفاع خیلی خیلی بالا بود بطوری که یادم میاد موقعی که خاستیم به این ییلاق بریم جاده اش بحدی سربالایی داشت که چشمامو بستم بود و نزدیک بود از ترس گریه کنم زمان این سفرو یادم اومد  روز جمعه بود چون وقتی که رسیدیم چند تا ماشین رو دیدیم که صندوق رأی گیری همراهشون بود و داشتند از مردم اونجا رای می گرفتند ( دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد) ...
10 مرداد 1391

نمایشگاه قرآن

ما تازه از مسافرتمون برگشتیم که دیدیم نمایشگاه قرآن داره برگزار میشه ، شب افتتاح نماشگاه با اینکه سردرد شدیدی داشتم چون از طرف ادارم بایستی حتماً می رفتیم و همچنین چون به تو قول داده بودم که میبرمت به نمایشگاه ، با هم رفتیم ، یه نیم ساعتی توی مراسم افتتاحیه نشستیم اما چون حالم بد بود سریع برگشتیم به خونه و تو نتوستی از غرفه ها بازدید کنی ، بخاطر همین دوشب بعد تو بردم تا نمایشگاه را دوباره ببینی اینم عکسهایی که توی نمایشگاه ازت گرفتم : این نمایشگاه غرفه های مختلفی داشت که تو فقط رفتی تو غرفه کودکان، تو یک گوشه این غرفه یک سجاده پهن کرده بودند    و یک عکاس داشت که از بچه ها عکس می گرفت ، ازشما هم عکس گرفت ...
9 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل شمالی می باشد